۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

بدترين خاطره


بدترين خاطره ي من اين است كه در زمستان سال 85 در آن زمان كه نيم ساعت برف آمده و مدارس يك هفته تعطيل شده بود ، خواهرانم و دوستش و برادرم به كوچه رفتند . من هم در خانه ماندم چون سرما خورده بودم . از پشت پنجره آن ها را نگاه مي كردم با آدم برفي دومتريشان و حسرت مي خوردم . واقعا دردناك بود . وقتي آدم برفي آن ها تمام شد و به خانه آمدند ، نظرم عوض شد چون آن ها در دماي 10 درجه زير سفر به صورت منجمد با كلي برف روي سرشان به خانه آمدند . آن ها زير چندين پتو خوابيدند .فردا صبح همه سرماي شديدتر از من خوردند.وقتي صبح از پنجره به بيرون نگاه كردم آدم برفي نصف شده بود .بدتر از اين ها من دوتا آمپول پلي سيرين زدم و پدرم در آمد...